برای علاقمندان تاریخ.

داستان جنگ حرّان" بین اشکانیان و رومیان و عاقبت خدمت به بزرگان...👇

طی سال های ۸۸تا ۶۳ پیش از میلاد دولت روم درگیر جنگهای ارمنستان شده بود که این جنگها ها باعث شد رومیان به آناتولی یعنی ترکیه امروزی کشیده شوند.
پمپه سردار رومی از فرهاد سوم اشکانی علیه مهرداد ارمنی درخواست کمک کرد
اشکانیان پیشنهاد رومیان را قبول کردند زیرا اشکانیان قسمتی از خاک خود را در اثر اختلافات داخلی خویش به  به مهرداد ارمنی داده بودند و این فرصتی بود تا از شر مهردادارمنی رهایی یابند اما اوضاع مطابق خواست اشکانیان پیش نرفت و سپاه ایران از ارمنستان شکست خورد ولی پادشاه ارمنستان خود را تسلیم رومیان کرد. همین عامل باعث اختلاف دو کشور اشکانی و رومیان بر سر تعیین  مرزها اختلافات شد
 ۹ سال بعد از این جنگ،  کراسوس کنسول رومی در سوریه فرمان یافت تا ایران را فتح کند در دربار ایرانِ اشکانی نیز اختلافات باعث شد درباریان فرهاد را به قتل برسانند و در سال ۵۷ قبل از میلاد اُرد دوم به پادشاهی  رسید
،کراسوس از فرات گذشت و چندین شهر ایرانی را غارت و به آتش کشید اما زمستان شروع شد بنابراین کراسوس قسمتی از لشکرش را در شهرهای فتح شد گذاشت و خود به شهر انطاکیه (ترکیه کنونی) بر گشت. اُرد پیکی را برای مذاکره نزد کراسوس فرستاد تا شاید جنگ پایان یابد چون برادر اُرد در شهر سلوکیه علیه وی قیام کرده بود و اوضاع آشفته بود لذا ابتداء باید شورش  برادر را دفع کرد بعد به سر وقت رومیان رفت .پیام اُرد به کراسوس رسید اما کراسوس صلح را نپذیرفت و گفت جواب شاه شما در شهر سلوکیه خواهم داد !! پیک اُرد گفت اگر در کف دست من مویی دیدید دیدار شهر سلوکیه نصیبت  خواهد شد.
اما سلوکیه در دست برادر شورشی بود اما "سورنا" توانست این برادر شورشی را شکست دهد و سلوکیه را آزاد کند برادر شورشی را دستگیر کرد و در اُرد دستور داد برادر شورشی را بکشند.
اما اکنون نوبت کراسوس سردار رومی است که سزار امپراتور روم پسر خود کراسوس را به کمک پدر فرستاده بود.روز به روز تعداد نیروهای رومی زیاد می شد و چند شهر اشکانی را نیز در مرزها در تصرف داشتند، لازم بود اینبار اُرد شاه اشکانی ، به کمک سورنا بیاید و همین عمل باعث تقویت روحیهء  نیروها شد. اما مشکل دیگر این بود که هر آن ارتش ارمنستان به کمک کراسوس رومی بیاید ، پس باید نیروهای ایرانی به دو قسمت تقسیم می شدند و قسمتی از نیروها به مرزهای ارمنستان می رفت . سورنا در بهار همین سال (۵۳ پیش از میلادی) به پادگانهایی که رومیان در ایران ایجاد کرده بودند حمله کرد و سربازان رومی را قتل و عام کرد سربازان فراری روم ،چنان از جنگجویی اشکانیان سخن گفتند که ترس و دلهره در نیروی رومی کراسوس افتاد ، در هر صورت کراسوس  با نیروهایش  به مرزهای ایران بازگشت و قصد حمله نهایی را عملی کرد کراسوس پلهای روی فرات را تخریب کرد تا فکر فرار از سربازانش را بگیرد. علاوه بر ارمنیان گویا اعراب منطقه به به کمک کراسوس جهت راهنمایی در بیابانها  آمده بود  اما هر چه در خاک ایران پیش روی می کردند اثری از سپاهیان اشکانی نمی یافتند !!
 
بله سپاه اشکانی می خواست آنان را با جنگ و گریز غافلگیر کند چون بالغ بر ۵۰ هزار نیروی رومی ، ارمنی و عرب به ایران تاخته بودند. از آن طرف نیروهای اعزامی ایران به مرز ارمنستان به داخل ارمنستان هجوم برد و ارتش ارمنستان را شکست داد شاه ارمنستان پیشنهاد صلح داد و پذیرفته شد.
لذا با این صلح سواران ارمنی از کراسوس جدا شدند. "عاریان عرب" نیز که راهنما رومیان در صحراها بودند رومیان را با راهنمایی نادرست خسته و رنجور نمود به
 بهانه ای برگشت و نیروهایش را بُرد. چون عرب های مرز ایران هرگز طرفدار رومیان نبودند. در خرداد سال ۵۳ ق میلادی سپاه کراسوس به شهر ایرانی "حَرّان" رسیدند.
مورخی بنام پلوتارک  ناظر جنگ بود؛وی می گوید سواران اشکانی  زره بر تن خود و اسب ها و پارچه ای بر روی زره ها داشتند تا زره ها مشخص نشود، نیزه های بلند در دست و با شیپور ، ساز و  طبل مانند غرش حیوانات درنده و رعد و برق  نزدیک شدند. اما این شهسوران و کمانداران اشکانی آمده بودند تا جنگ و گریز نیروهای رومی را پراکنده و به محاصره در آوردند لذا رومیان نیز آنها را تعقیب کردند. در عین تعقیب،  اشکانیان روی اسب به عقب خود تیراندازی می کردند ! رومیان دست و پای خویش را گم کردند رومیان به امید تمام شدن تعداد تیرهای کمان اشکانیان در مقاومت می کردند اما ناگهان چندین بار شتر تیر از راه رسید و رومیان نامید شدند در این زمان کراسوس به فرزندش( پوبلیوس) دستور داد محاصره را بشکند اما تیر های اشکانیان مانند باران بر سر نیروهای فرزند کراسوس( پوبلیوس) رومی می بارید فرزند کراسوس دستور داد جنازه اسبان را روی هم گذارند تا تیرها بدانها اصابت نکند اما کار از کار گذشته بود و نیروهای  یکی یکی کشته شدند( پوبلیوس)  از خدمتکار خود خواست تا وی را بکشد تا راحت شود و شاید هم کشته شد.

 


سواران پارتی سر فرزند کِراسوس( پوبلیوس)
 را بر سر نیزه کردند... این بار بارش تیرها بر سر کراسوس و نیروهایش فزونی گرفت . هوا تاریک شد و در تاریکی  رومیان  استراحت کردند ، اشکانیان وعده دادند در تاریکی شب با آنها کاری ندارند و می توانند خود را تسلیم کنند رومیان زخمهای خود را رها کرده و داخل شهر حران شدند.
راستی  اشکانیان  مجروحین رومی چه کردند؟
پارتیان (اشکانیان) به شهر حران نزدیک شدند کراسوس رومی به بلندی ها فرار کرد شاید سورنا دوست نداشت که بگذارد  کراسوسی رومی به روم بگریزد یا از دستش رها شود چون با کشته شدن فرزندش قطعا برای انتقام با نیروهای بیشتری باز می گشت

سورنا  پیکی برای صلح فرستاد شاید نظرش این بود تا آنان را اغفال کند این بار خود کراسوس با پای پیاده نزد سورنا آمد !!  چرا؟ به نظر می رسد کراسوس قصد زنده ماندن را داشت ورگرنه مانند زمانی که هنوز جنگ شروع نشده بود صلح را می پذیرفت ،گویا بقیه فرماندهان بدین موضوع پی برده بودند

سورنا گفت اختیار ما با اُرد پادشاه اشکانی است برای صلح نزد او برویم کراسوس پذیرفت اما برخی از فرماندهان روم اسب کراسوس را متوقف کردند و نگذاشتند وی به نزد شاه اشکانی برود ،در همین زمان رومیان از بالای کوه پایین آمده به نیروهای اشکانی حمله کردند در نتیجه کراسوس نیز کشته شد ولی بار دیگر نیز رومیان فرار کردند و طبق گفته مورخین رومی  از ۴۳ هزار نیروی رومی ۲۰ هزار کشته شدند ۱۰ هزار اسیر  و ۱۳ هزار فرار به فرماندهی
"گایوس کاسیوس لونگینوس " کردند و تنها ۱۰۰ نفر اشکانی کشته شد. (آمار در منابع مختلف ذکر شده )سرِ کراسوس رومی را برای اُرد پادشاه اشکانی  فرستاده شد.
پس از جنگ حران ، دولت مرکزی روم دچار اختلاف شدید شد. پس از این جنگ نزدیک به یک قرن، رود فرات مرز شناخته شده بین دو کشور گردید و مناطق ارمنستان، سوریه، ترکیه و عراق تبدیل به استان‌هایی از ایران شدند
طبق نظریه "گیرشمن"(باستان شناس فرانسوی)،

"اُرد اشکانی بعد از پیروزی سورنا بر رومیان بر نام او رشک برده و نابودش کرد"
 اُرد از قدرت گرفتن سورنا احساس خطر  نمود و دستور قتل این سردار دلیر و شجاع را داد ، چون سورنا استاندار و سردار سیستانی ،دارای خاندان بزرگِ قدرتمند و ثروتمندی شده بود
بله این هم از عاقبت خدمت به پادشاهان  و بزرگان کشور!!
اُرد دوم نیز عاقبت به دست پسرش فرهاد چهارم به قتل رسید و فرهاد چهارم نیز بدست پسرش فرهاد پنجم با تحریک مادرش(ملکه موزا) مسموم و به قتل رسید.
 
پدر که چون تو جگرگوشه از خدا می‌خواست
خبر نداشت که دیگر چه فتنه می زاید🌺


رضا ضحاکی راحت.
مدرس و دبیر تاریخ